خط خطی

 

دلم را میشکافم

 

دستم

 

بابالنگ درازی ست که به آسمان نمی رسد

 

من نشانه عشق تو را

 

در کوچه های دلیران سرای پیدامی کنم

 

هوای روستا مه آلود

 

آسیاب دره می خروشد

 

خودش را هی می کوبد به البرز قهرمان

 

من شاعر نیستم

 

اما

 

احساسم را مشت می کنم

 

می پاشم روی آبکش ذهنم

 

تا بالاخره به دستت برسد

 

این نوشته های خط خطی

به پالین احساسم پدر

 

تو را در تنهایی ام جا می گذارم

 

و بی خیال از بی خیالی ها

 

به عمق قلبت می روم

 

در فصلی به رنگ سپید

 

در ساحل مهربانی هایت::لنگر خواهم انداخت

 

 

دور از تو می گردم

از جدایی هاست. کوچ عشق...